هنرمندی های من
کاش میفهمیدی این کسی که رو در روی تو ایستاده با تنفر به تو خیره شده به تو ناسزا می گوید با تنفر با تو حرف میزند در دل چیزی جز عشقی سوزان نسبت به تو ندارد کاش مثل دیگران مثل اکثر انسان ها عاشق فامیل یا یک دوست میشدم نه کسی که حتی از حروفی که در اسم من است وحشتناک بیزار است خدا ثابت کردی بزرگیت را ثابت کردی قدرتمندی ات را دیگر بس است این دل زخمی من دیگر طاقت ندارد ممنون از این که عشق را مهمان قلبم کردی ولی آخر چرا او؟ کس دیگری نبود که قلب مرا اسیر خود کند؟ چرا اینطور انتقام کارهای بدم را گرفتی؟ شکنجه از این بدتر نبود؟ خدا بس است.. رهایم کن برایش میمیرم ولی چطور می توانم عشقی که از تنفر سر چشمه میگیرد را ثابت کنم؟ چطور باورم کند وقتی او هم مثل من حس گذشته ی مرا دارد؟ مثل منی که در گذشته از او بیزار بودم از من دوری میکند؟ وقتی ذلش جایی گیر است من چه کنم؟ این عشق را تا ابد تا آخر عمر در دل نگه می دارم بدان آن که آن را بر زبان بیاورم و جلوی او اعتراف کنم نه این که مغرور باشم نه نمی دانم چطور در چشمان پر تنفر او خیره شوم و فریاد بزنم دوستت دارم... در قلب کوچک زخم خورده ی من جز تو کسی نبود کسی نیست و کسی نخواهد بود کسی اجازه و جرعت این را ندارد که تو را از قلب من جدا کند آرام میگیرم با این که در دل چیزی جز غم نیست لبخند میزنم با این که لبخندم جز پوزخندی به غم نیست شادی میکنم با این که در وجودم هیچ نشانه ای از خوشی نیست روزها می گذرد سال ها می گذرد از تو دور می شوم دلتنگ تر می شوم اما تو اصلا نمی دانی کسی اینجاست که تو تمام دنیایش هستی زندگی زیباست ولی اگر تو باشی زیبا تر هم میشود دلربا می شود خواستنی تر از قبل کافی است بخواهی و به آن علاقه نشان دهی چند روز پیش از شوق فراوان گریستم باعثش تو بودی هیچ وقت نخواهی فهمید اما این زیبا ترین خنده ی زندگی ام بود
Power By:
LoxBlog.Com |